خلاصه کتاب:
دراین “زمانه”غریب ،میان”کابوس”های وحشت،در”بیداری” لحظه ها دنبال مأمنی برای آشفتگی هایم بودم. دست های ناتوانم،اشک های بی قرارم، فریادهای خاموشم و این زندگی بی پایان،راکد و متروک را تو برچیدی. “شوریده حال” بودم و دلواپسی هایم را به زیر کشیدی تا تیغ آفتاب حتی نگاه را نسوزاند…
خلاصه کتاب:
آنچه روایت می شود مثلثی با محبت از یک خانواده … همسو، همگام، هم نفس آنچه بینشان حکم می کرد تنها همزبانی و شور بود. عشق نه تنها ضلعی از آن قانون را نشکست بلکه روابط بینشان محکمتر شد. بی خبر از قانون تلخ دنیا دست دل بهم داده و برای اوج گرفتن سوی دست های ناآشنا جذب شدند. دو ضلع نقاب از روی پلیدی برداشته و کنار کشیدند اما مرد عاشق تا انتها پیش رفت تا زمانه برایش حکم کند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.