خلاصه کتاب:
رمان در مورد یه دختر به اسم نازنین و یه سرگرد به اسم علی هستش رمان از زبان این دونفره اول رمان با قتل دوست نازنین شروع میشه علی تو تحقیقاتش به نازنین می رسه و بعد می فهمه که نازنین و مقتول باهم دوست بودن جریاناتی اتفاق میوفته و نازنین برای پیدا کردن قاتل دوستش با پلیس همکاری می کنه و با علی محرم میشه و…
خلاصه کتاب:
یَل کُرد، یک مامور پلیس جذاب و وظیفه شناس که بخاطر یک سری اتفاقات کارش به زن خلافکاری می افته. او می خواهد به کمک آن زن باند خلافی که از قضا خود زن هم در آن نقش دارد را دستگیر کند. اول ترنج به هیچ وجه زیر بار کمک به یَل نمی رود. اما طی اتفاقاتی که در زمان گروگانیش به دست یَل اتفاق می افتد، مجبور به انجام آن کار می شود…
خلاصه کتاب:
آروشا دختر بی رحم و سردی که یه جنایتکار و خلافکار حرفه ای و باند بزرگی رو به همراه پسرعموش اداره می کنه… می کشه و نابود می کنه و براش مهم نیس که بی گناه کشته یا گناهکار... پلیس چند ساله که می خواه تمام اعضای این باند رو دستگیر کنه ولی اونا هیچ مدرکی واسه دستگیری باند ندارن... کوروش به عنوان نفوذی وارد باند میشه ولی غافل از اتفاق هایی که قراره بیفته…
خلاصه کتاب:
داستان واقعى چهار انسان که روى کره ى خاکى زندگى مى کنند... نقطه مشترک انها، سکوتى ست با جنس هاى متفاوت... ترانه، دختر رئیس باند قاچاق مواد مخدر است که تا به حال فعالیت چندانى نداشته. اما شرایطى پیش مى آید که او را وارد بازى خطرناکى مى کند... کیارش، یک فرد آموزش دیده و حرفه اى است که به عنوان راننده به باند پدر ترانه وارد مى شود. اما او نمى خواهد فقط یک راننده باشد. براى اهداف بزرگترى به میدان آمده است...
خلاصه کتاب:
جایی میان زندگی چشم هایت را باز میکنی و میبینی در توهمات غرق شده ای! چشم باز میکنی و میفهمی که هیچ چیز سر جایش نیست و این وسط کسانی را گم کرده ای که به زودی فراموش شان خواهی کرد و هیچ گاه به دنبالشان نخواهی گشت! و آن وقت است که همه چیز به دست فراموشی سپرده خواهد شد…
خلاصه کتاب:
پدر و مادر سارا تو تصادفی که به شیراز دارن به طرز مشکوکی کشته میشن جسد سوخته پدر و مادرشو کنار اتومبیل سالمشون پیدا می کنن و تنها کلید این مرگ مرموز سهراب برادر ساراس که در اثر اون حادثه دیونه شده و تیمارستان بستریه سارا بعد از اون اتفاق سرد و خشک میشه نه اشکی نه خنده ای نه هیجانی و نه هیچ چیزی…
خلاصه کتاب:
بهار همون شبی که می خواد صندوق رو باز کنه و بفهمه منظور مادرش از بیان اون حرف ها چی بوده ناگهان برق ها قطع میشه. رعد برق شدیدی می زنه. شدت باران زیاد بوده. بهار می ترسه. برای اولین بار از وقتی تنها شده می ترسه… میره بیرون که از همسایه شون کمک بگیره.. از صدای رعد وبرق وحشت داشته… ولی همین که قدم به داخل کوچه میذاره و جلوی خونه ی همسایه می ایسته… ناگهان دستی جلوی دهانش رو می گیره و.. بهار توسط کیارش به دبی فرستاده میشه . قراره به یکی از شیخ های پولدار عرب فروخته بشه…
خلاصه کتاب:
یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟ او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد! او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند ... کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی. خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود! چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است! طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد!
خلاصه کتاب:
مهزاد تک دختر خانواده ی رادمان به اصرار پدرش مجبور به ازدواج می شود ازدواجی متفاوت که مسیر زندگیش را تغییر می دهد… من و تو اسیر اجبار های پی در پی این زندگی ایم و در امتداد جاده ای قدم گذاشته ایم که از آخر آن بی خبریم سکوت کرده ایم و فقط چشممان به دست تقدیر است... چه چیزی را برایمان رقم زده است؟
خلاصه کتاب:
گاهی باید بکنی و بری… گاهی مرگ رو باید خودت بگردی تا پیدا کنی… گاهی برای خیلی چیزها دیره… حتی واسه مردن… من رفتم… تا تهش رفتم… برای مردن رفتم… ولی نتوستم مرگ رو پیدا کنم… چون حواسم به این نبود که آدمها فقط یکبار میمیرن… من یکبار مرده بودم… درست همون روز… زیر همون بارون… توی همون فصل تابستون… با یه جمله… من با همون یه جمله مرده بودم… پس این همه سال… دنبال نخود سیاه فرستاده شده بودم… الکی رفته بودم پی مردن… من خود مرگ بودم و خودم نمیدونستم… من طوفانم، یه روانی کله خراب… که حتی از مرگ هم نمیترسم… اونقدر این جملهام رو بگو تا منو خوب بشناسی… من طوفانم، یه روانی کله خراب…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.