خلاصه کتاب:
نگاهی خیره ام رو بهش دوختم که سرش و پایین انداخته بود و با مهره هایی که دستش بود داشت بازی میکرد و چیزی زیر لب زمزمه می کرد با تعجب و چشم های گرد شده بهش خیره شده بودم چرا داشت با خودش حرف میزد نکنه دیوونست با فکر کردن بهش جیغی کشیدم و از روی مبل بلند شدم و به عقب قدم برداشتم که پسره بلند شد و گفت: _ چیشده ؟! خوبی ؟! و قدمی به سمتم برداشت که جیغ بلندتری کشیدم و بزور به فارسی گفتم: _ به من نزدیک نشد تو هست یک دیوانه.
خلاصه کتاب:
داستان پرستار خوشگل و مجردی که عاشق همکار پزشک خودش میشه که از قضا متوجه میشه همسایه هم هستند ولی آقای دکتر خود عاشق دختری از طبقه بالای اجتماع هست که مدتی است بینشون فاصله افتاده… اما به خاطر اصرار پرستار یک مدت کوتاه باهاش ارتباط برقرار میکنه….
خلاصه کتاب:
داستان دختری است که بالاجبار بخاطر بدهی پدرش مجبور به ازدواج با پسر خان می شود اما این ازدواج، ازدواجی رویایی نیست. چرخ و فلک زندگی دخترک این بار در بالا ترین سراشیبی ایستاده، باید دید با کشاندنش به حرمسرا و وارد کردن افراد جدید به زندگیش دیگر چه گردش هایی دارد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.