خلاصه کتاب:
بستابه و متین دو جوانی هستند که به هم علاقه دارند، اما به سبب غرورشان از عنوان کردن و پرده برداشتن از این عشق و علاقه سر باز میزنند. هر کدام منتظر هستند تا دیگری سخن از عشق به میان بیاورد و این موضوع باعث شده است که دو سال از عمر خود را در بلاتکلیفی سپری کنند. بستابه به خاطر شغلش زیاد سفر می کند و متین دوستی صمیمی دارد به اسم سروش که همیشه رازها و درد دل های خود را با او در میان می گذارد. سروش مهندس معمار است و کاری به او پیشنهاد می شود که متین را برای همراهی و کمک با خودش می برد و در مهمانی...
خلاصه کتاب:
زندگی دختری به اسم سارا که با پدرش زندگی می کنه سارا نامزد داره و در کنار خانواده عمهش در یک ساختمان هستند و رابطه خوبی دارند شب عروسی سارا و بردیا پدر سارا فوت می کنه و سارا مراسم بدون عروسی رو برگزار می کنه سارا دچار غم و اندوه بسیار و افسردگی شدید میشه و به خاطر بی اطلاعی از بارداریش باعث سقط بچه ش میشه و …
خلاصه کتاب:
بیرحمانه می تازد، گوش کن. صدایش از همین نزدیکی ها می آید! قلبت را با کدام سیاهی اینقدر پررنگ کردی که فاصله بین تو وشیطان، نادیدنی است؟ شیطان تو راتسخیر کرده است یا نه تو خود شیطانی؟ جایی همین حوالی، عشق به شیطان رکب زده است…
خلاصه کتاب:
باران و مادرش مستخدم خانه ی آقا بزرگ هستند و کیا نوه ی آقا بزرگ، بنا به شرایطی و بر اساس مصلحت آقا بزرگ، کیا و باران مجبورند با هم زندگی کنند و چون باران دختر مذهبی و مقیدی هست، مابینشان صیغه محرمیت خوانده می شود و آقا بزرگ شرط میگذاره که اگه کیا دست از پا خطا کند و اتفاقی برای باران بیافتد، بخش زیادی از دارایی هایش را به نام باران میکند، باران برای کیا میوه ی ممنوعه اس و باید با هم زندگی کنند و کیا باید چشم از این دختر بگیرد…
خلاصه کتاب:
دستی به کراواتش کشید با لبخند موزی طرف میزی که امشب برای ملاقات با دختر جدیدی رزرو کرده بود رفت . همه کسایی که انتخاب می کرد از بهترین ها بودن، زن های خوش اندام و خوش فیس رو دوست داشت . با پول های حسابی که پدرش توی دست و پاش می ریخت نیاز به چیزی نداشت . –لیدی زیبا دختر با ذوق برگشت با خط چشم کلفتی که کشیده بود چشم های آبی و درشتش رو بیشتر به نمایش می ذاشت...
خلاصه کتاب:
ارغوان که متهم به قتل پدر رادوین است در عوض قصاص ،محکوم به زندگی و ازدواج اجباری با رادوین می شود… و رادوین دچار اختلالات روانی پنهانی است که از دوران کودکی با خود دارد ، سرنوشت او با رادوین و این ازدواج اجباری به کجا خواهد کشید…
خلاصه کتاب:
داستان زندگی دوتا از خواهرزادههای معینه که عاشق هم هستن (دخترخاله، پسرخاله) اما پدر دختره یعنی محیا، اجازه نمیده بهم برسن چون از کوهیار متنفره. علت تنفرش در خلال داستان مشخص میشه…
خلاصه کتاب:
درمورد مردیه پولدار که سرطان داره،عاشق دختری می شه به اسم دلربا،امابه هیچ کس نمی گه که سرطان داره ولی بعداز عروسی همه می فهمن،دکترش ازش قطع امید می کنه دراوج ناامیدی اتفاقاتی می یوفته وخیانت هایی آشکار می شه که زندکی این مرد وزنش رو ،دست خوش تغییرات می کنه… پایان خوش
خلاصه کتاب:
اینجا زمین است... گرد است... تویی که مرا دور زدی! فردا به خودم خواهی رسید... حال و روزت دیدنیست... مرا می شناسی؟ من وحشت تو هستم! گول چهره ی فریبنده ام را نخور من گرگی هستم در لباس میش... از من بترس! زیرا من عذاب آورترین درد تو هستم! حالا آمده ام تا تومرد دریا را اسیر خود کنم... از من بترس... بترس... بترس از روزی که دلت اسیر من شد... من دختر مافیام... من وحشت دنیا هستم...
خلاصه کتاب:
رها، که تک فرزند یک خانواده محسوب میشود، برای استقلال مالی نزد پسر عمویش (نیما) کار میکند، اما نیما او را درگیر بازی خطرناکی میکند، رها که گرفتار پلیس شده، با کمک پدرش آزاد میشود، اما پدرش از او می خواهد که با اولین خواستگار ازدواج کند و از منزل او برود و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.