خلاصه کتاب:
الیان مردی سخت خشن اما عاشق دل در گرو آذر دختر رنج دیده و سختی کشیده ای دارد اما آذر معتقد هست که همیشه برای اطرافیانش بد شانسی میاره برای همین قصد در دوری از الیان داره که…
خلاصه کتاب:
امیرحسین آریا الفای خوناشام هاست برای انتقام مرگ خانوادش از سپیده، راهی تهران میشه ولی یسنا، عشقی که سه سال پیش رهاش کرد رو ملاقات میکنه. با حمله سپیده به یسنا برادرای امیر جونش رو نجات میدن ولی به جای برگردوندنش اون رو به عنوان برده به امیرحسین پیشکش میکن و امیر برخلاف ناگاهی یسنا از ماهیتش اون رو با خودش میبره…
خلاصه کتاب:
دراین “زمانه”غریب ،میان”کابوس”های وحشت،در”بیداری” لحظه ها دنبال مأمنی برای آشفتگی هایم بودم. دست های ناتوانم،اشک های بی قرارم، فریادهای خاموشم و این زندگی بی پایان،راکد و متروک را تو برچیدی. “شوریده حال” بودم و دلواپسی هایم را به زیر کشیدی تا تیغ آفتاب حتی نگاه را نسوزاند…
خلاصه کتاب:
یزدان مردی خشن، پسر یه خانواده پولدار که از وقتی نوجوان بوده خانواده اشو ترک کرد تا وارد آکادمی فوتبال بشه و حالا توی سن ۲۵ سالگی وقتی توی بهترین لیگ های خارجی بازی میکنه خبر مرگ پدر و مادرشو بهش میدن و اون ناچار به بازگشت به ایران میشه و متوجه میشه آهو یعنی خواهر ناتنیش توی تصادف بینایی شو از دست داده و حالا بهترین فرصت واسش ایجاد میشه تا انتقام تمام سال های دور از خونه و خانواده بودنشو از اون دختر بگیره و با انواع شکنجه ها و حقارت ها اونو آزار میده چون اونو مقصر جدا شدن از عشقش میدونه…
خلاصه کتاب:
بهار همون شبی که می خواد صندوق رو باز کنه و بفهمه منظور مادرش از بیان اون حرف ها چی بوده ناگهان برق ها قطع میشه. رعد برق شدیدی می زنه. شدت باران زیاد بوده. بهار می ترسه. برای اولین بار از وقتی تنها شده می ترسه… میره بیرون که از همسایه شون کمک بگیره.. از صدای رعد وبرق وحشت داشته… ولی همین که قدم به داخل کوچه میذاره و جلوی خونه ی همسایه می ایسته… ناگهان دستی جلوی دهانش رو می گیره و.. بهار توسط کیارش به دبی فرستاده میشه . قراره به یکی از شیخ های پولدار عرب فروخته بشه…
خلاصه کتاب:
اسم من لوسیا دلوچیه… دختر یکی از شرورترین جنایتکارای این کشور، پییترو دلوچی به عنوان زنی که در دنیای تبهکارها به دنیا اومده، سرنوشت من از قبل نوشته و مهر و موم شده. در تنهایی و انزوا، تحت تدابیر شدید امنیتی بزرگ میشم، در ۱۸ سالگی در محراب کلیسا می ایستم و به دامادی از یک ازدواج از پیش تعیین شده بله میگم و تا ابد به زندگی مفلوکانهی خودم ادامه میدم.این سرنوشت هر زنیه که اطرافم میشناسم. حتی مادر خودم. شب سال نو،وقتی ۱۷ سالم بود پدرم بهم خبر داد که قراره جشن نامزدی من برگزار بشه…
خلاصه کتاب:
یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟ او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد! او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند ... کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی. خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود! چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است! طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.