خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دو دوست خیلی صمیمی هست که گرفتار سرابی میشن که بهش میگن عشق… هر دو لطمه می بینند… ولی یکیشون از اون یکی خیلی بیشتر.... شاید آینده ی خوبی در انتظار یه دوست باشه...
خلاصه کتاب:
از درمانگاه که بیرون آمدم باخودم گفتم حالا که مادر نیست، بهتر است به خانه ی امیر بروم. از گرما و ضعف داشت حالم به هم می خورد، مثل آدم های گرسنه از درون می لرزیدم، دلم مالش می رفت و چشم هایم سیاهی. اصلا فکر نمی کردم مسمومیتی ساده آدم را این طور از پا در بیاورد. چند بار پشت سر هم زنگ زدم. ثریا که در را باز کرد کیفم را انداختم….
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختریه به اسم بهار که پسرعموش مهیار بهش دست درازی میکنه و از طرفی هم نامزدش شب نامزدی بهش انگ خیانت میزنه و فیلم هایی به خانوادش نشون میدن که همش فتوشاپ بوده فقط برای این که با یه دختر دیگه اشنا شده بوده و میخواست بهار رو از سر خودش باز کنه…
خلاصه کتاب:
متین السادات موحد برخلاف عقاید فکری و فرهنگ خانوادگیش توی قشری از جامعه شروع به کار می کنه که موضع گیری چندان مناسبی نسبت به تفکرات، پوشش و به طور کلی خط مشی دینی اش ندارن... و همین باعث میشه آزمایش بزرگی پیش روش قرار بگیره... آزمایشی که... یه دختر محجبه که تو یه شرکت مد طراح میشه…
خلاصه کتاب:
نفس دختری که دوست داره مستقل باشه و تلاش خودش رو برای مستقل شدن میکنه، توی بچگی پدر و مادرش فوت شدن و خواهر و برادری نداره. با غصه هاش میجنگه و نمیزاره نا امیدی توی دلش سایه بندازه. مهربون و دوست داشتنی و با شیطنت هاش باعث شادی دیگران میشه، همیشه سعی داره جایگاه مناسب خودش رو داشته باشه و برای رسیدن به آرزو هاش هم میجنگنه. لیسانسIT داره ولی عاشق طراحی مدل لباسِ و عشق به این حرفه مسیر زندگیش رو عوض میکنه…
خلاصه کتاب:
دختر داستان ما، رازهایی تو زندگیش داره که حتی نزدیک ترین افراد خانوادش هم ازش بی اطلاع اند… زندگی پر از عشق ممنوعه… عشقی که نباید به ذهن و زبون بیاره چون در این صورت… این رمان از زندگی نامه چند شخصیت نوشته شده که در اخر همگی بهم وصل میشن…
خلاصه کتاب:
داستان درباره دختری هست به اسم زهرا از یه شهرستان کوچیک که بعد از ۲۴ سال متوجه میشه از بدو تولد وارد خانواده اشتباهی شده... خانواده ای که دوستشون داره اما خانواده واقعی اون نیستند...
خلاصه کتاب:
زیر باران توی جمعی که نشستیم دیگه هیشکی غم نداره... هرکی با یارش نشسته هیچ کسی غصه نداره... ما واسه نامهربونا... اینجا هیج جایی نداریم… هرکی دل بشکنه اینجا… دیگه باش کاری نداریم…
خلاصه کتاب:
نیوشا دختری ۱۵ ساله است که خواهر زاده ۴ ساله اش رو میدزدن و در ازای ازادی اون نیوشا رو می خوان. بالاجبار خودش رو تسلیم می کنه و اون ها چشماش و دستا و پاهاش و دهنش رو می بندن در حالی که برهنه است. نیوشا روزها دست های گرم مردی رو احساس می کنه تا اینکه اونو آزاد می کنن اما میگن ۵ سال بعد دقیقا روز تولدش دوباره اون رو خواهند دزدید... اینبار برای همیشه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.