خلاصه کتاب:
غنچه سیاوشی، دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا، خواهرزادهی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت میشه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت میده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچهرو بِبُره!
خلاصه کتاب:
راجب رها دختر خونده یک خونوادست که به دنبال خونواده اصلیش میگرده… سخت تلاش میکنه اما به جایی نمیرسه… زندگی اروم و بی دغدغه ای داره تا اینکه امیر..بر میگرده…
خلاصه کتاب:
ایمان و آذر با هم ازدواج می کنند، دانشگاه قبول می شوند و مجبور به ترک دیار به سمت تهران. هر دو صاف و ساده و عاشق هستند.تنها و غریب و صدالبته بی پول! باهم تلاش می کنند و باهم درس می خوانند. اما همه چیز خوب نمی ماند و کم کم آن زندگی ساده و صمیمی تحت تأثیر محیط قرار می گیرد…
خلاصه کتاب:
دلواپسی داستان واقعی دختر بچه ایست که به سرپرستی پذیرفته می شود اما متاسفانه از طرف اهل خانواده مورد بی مهری و تجاوز قرارمی گیرد داستان دلواپسی حال و هوای جنگ تحمیلی دارد و زجرها و نگرانی های دختری رانشان می دهد که چگونه با مشکلات دست و پنجه نرم می کند و بزرگ می شود دراخر او با حمایت ناهید دختر خانواده و عشق رزمنده ای که به مرور زمان عاشق و حامیش می شود عاقبت خوشی پیدا می کند…
خلاصه کتاب:
داستان دختری که در خوانواده هیچ احترام و عشقی نداره مادرش بعد از بدنیا آوردنش با عشقش فرار می کند و نفس می ماند و پدر و پدربزرگی که هیچ علاقه ای به جنس زن ندارند و به اجبار به ازدواج با پسر عمویی که عاشق فرد دیگریست واردار می کنند…
خلاصه کتاب:
چهل روز از آن روزِ اول می گذرد… چهل روز پیش را یادت هست ویهان؟! آخ ببخشید، ویهان نه آرش، آرش بودی هان؟درست می گویم؟! چهل روز است که من مدام با خودم تکرار می کنم چرا؟… شاید ندانی اما، بی جوابی برایِ بعضی چرا ها خیلی می تواند کشنده باشد! چهل روز است که من لب از لب باز نکرده ام نه اینکه نتوانم نه! گمان می کنم بعضی وقت ها کلمات بی ارزش می شوند وقتی که به بزرگیِ رنجی که بر شانه هایت سنگینی می کند فکر می کنی!
خلاصه کتاب:
یک دختر از جنس تنهایی و یک پسر از جنس تکبر و خودخواهی جنگ بزرگی که بین این خواننده مشهور و استاد دانشگاه محبوب در میگیره در نهایت به عشق و جنون ختم میشه…
خلاصه کتاب:
مهرانه دختری ۱۸ ساله است که طی تصادفی پدرش را از دست داده بعد از مرگ پدر برادرها که در کارخانه پدرشان مشغول به کار بودند به خواست همسرانشان، آنجا را به قیمت پایینی فروختند، مهرانه و مادر و خواهرش که با خانواده همسرش مشکل داشتند با هم زندگی میکردند که بعد از مدتی آرش به سراغ همسر آمده و او را بردچند وقت بعد برادر مهرانه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.