خلاصه کتاب:
جانان به همراه دوستانش به شمال می روند و یک شب وقتی در ویلا هستند سه پسر وارد آنجا می شوند. اهورا ادعا دارد ویلا متعلق به اوست در حالی که دخترها آن را از شخص دیگری اجاره کرده اند. اهورا به یک شرط اجازه می دهد آن ها در ویلا بمانند و آن شرط این است که...
خلاصه کتاب:
می گفت نباشم چون حس می کرد سادگی اش این روزها خریدار ندارد! اما داشت! من خریدار بودم همه سادگی های عاشقانه اش را !... قدم زدم کنارش در جاده های سادگی تا بفهمد من فقط عشق را با یک طعم کنارش می پسندم آن هم طعم سادگیست! اصلا سادگی یعنی زندگی! یعنی خودت باشی و او... دور از همه حرف هایی که نمی ارزد حتی به گوش کردن! دور از لذت هایی که فقط برای چند ثانیه و گذراست و فقط زرق و برق دنیا! اصلا سادگی یعنی عاشقی!
خلاصه کتاب:
امیرصدرا صدیق آهنگساز جوان و موفقیست که درصدد ازدواج با شاگردش، سایه روزبهان است. دختری بلندپرواز و تشنه ی شهرت که با یک خیانت بزرگ، چندین رابطه را به ویرانی میکشاند. حال بد صدرا همزمان میشود با آمدن خواهرزاده ی همخانهاش به منزلشان برای اقامتی طولانی… دختری که سال ها یواشکی عشق صدرا را به دل دارد و حالا میخواهد مرحم زخم دلش شود… اما تقدیر بازی دیگری برایشان رقم زده! بازی سراسر فراز و نشیب…
خلاصه کتاب:
زندگی ده ساله صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین میرساند. صنم برای رسیدن به ارزش های ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته...!
خلاصه کتاب:
یک دختر تنها، یک پسر زخم خورده، هر دو پلیس، هر دو تشنه انتقام، همراه می شوند با هم در راهی که مسیرش مشخص نیست، و اما عشق، و عشق، جای دارد در این راه تاریک، عشق میان ۲ انتقام جو، عشق میان ۲ پلیس
خلاصه کتاب:
به زحمت قدم بعدی را برداشت و نفسش توی گلو گیر کرد. درد بد زمانی به قوزک پای زخمیاش پیچیده بود. دلش میخواست زار زار گریه کند. کمی بدن نحیفش را جلو کشید و دست به تنه تنومند درخت کشید. ایستاد و به نفس نفس افتاد. جلوی چشمانش گاهی تیره میشد و گاهی انگار سوزن میرفت توی مردمک های خیسش. جان نداشت بیشتر از این راه برود. سرش را کمی بالا گرفت و نگاهش رفت تا روی ابری که چیزی به ترکیدن بغض سیاهش نمانده بود …
خلاصه کتاب:
ماجرای زندگی آرامش، دختر جوان و سرکشی است که چون در کودکی مورد دست درازی برادر حیوون صفتش قرار میگرفته، حالا در خانهای مستقل و دور از خانواده زندگی میکند و طی اتفاقاتی مجبور به ازدواج با طوفان، مردی رنج کشیده، جوانمرد و سرد میشود که از او متنفر است و شروع این زندگی مشترک و پر از تنفر همراه با رخ دادن ماجراهای عجیب و برملا کردن رازهایی از گذشتهی هر دویشان میباشد. رازهایی که عادی نیست بلکه… (فودوشین: کلمهای ژاپنی 不動心 به معنای: قلبت را بیحرکت نگه داری، پابرجا در مقابل شادی و اندوه)
خلاصه کتاب:
سینا پسری جذاب ، مغرور و متعصب مهندس عمران ریس شرکت بزرگ ساختمانی، پدرش حاج معتمدی تاجر معروف شهرشون به اجبار مادرش با هلیا دانشجوی رشته داروسازی ازدواج می کنه ولی خودش دختر دیگهای رو دوست داره، هلیای زیبا رو مورد آزار و اذیت خودش قرار میده ولی بعد از مدتی سخت عاشقش میشه ولی هلیا ...
خلاصه کتاب:
مـرا تنگ در آغوش بگیر ، آنچنان که کسی نتواند مـرا از تو جدا کند مرا سخت ببوس میانه ی این آغوش های آسان مـرا میان حجاب گیسوانت پنهان کن مـرا بپوش از چشم های بی پروا مـرا غرق کن در تلاطم آغوشت آنچنان که از تو به هیچ ساحلی نرسم مـرا محکم تر در آغوش بکش من امن ترین انسان روی زمینم برای پوشاندن سرمایی که بین منو تو اتفاق افتاده است ساعت را خوابانده ام…
خلاصه کتاب:
عسل: ماهور خر نشو ارمان واقعا پسر خوبیه تازه دوست مهدی هم هست خیالمون راحت تره. ماهور: چرا گیر الکی میدی اخه؟ دلم نمیخواد وارده رابطه بشم مگه زوره؟ د ل م ن م ی خ و ا د عسل:چه مرگته تو؟هان؟ ماهور: نفهم میگم نمیخوام حوصله ی یه رابطه کلیشه ای رو ندارم (کاش میشد بگم که من حس میکنم مثل شماها نیسم…)
رمان حس کبود
عسل با ناراحتی خداحافظی کرد و رف منم اومدم سمت خونه اونا نمیفهمنن از حس من از اینکه همش احساس میکنم شبیه هیچ کدوم نیستم شروع کردم تو اینستا گشتن حداقل بهتر از حرص خوردن بود. یه عکس عجیب دیدم یعنی چی! اینا دارن چیکار میکنن؟ باورم نمیشه شروع کردم گشتن تو همون پیج و پیج هایه مختلف کامنت هارو خوندم راسش ترسیدم خیلی بیشتر از اول یه حسی داشتم هم دلم میخواست ادامه بدم هم ترس و استرس حالمو بد کرد بود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.