خلاصه کتاب:
اگر آسمان چشمان من امشب اشکباران است خیالی نیست! اگر فاصله ی بین من و تو به وسعت روزگاران است خیالی نیست! مرا همین بس، که عشقت در چهارچوب ویران وجودم پنهان است... “آذرخشِ آسمانم، باش (عارفه کشیر)
خلاصه کتاب:
قاصدک، دختر زیبا و دلربایی که به محله جدید میاد… همسایش حسان حسینی مرد مذهبی بی نهایت خشن و متعصبیه که به خاطر پوشش دخترک باهاش سر لجبازی میفته و همه جا دهنش و سرپیس می کنه… اما نمیفهمه که کِی و کجا، دلش برای قاصدک سُر میخوره…
خلاصه کتاب:
روایت دختری مستقل و خودساخته ای است که سعی دارد یک نمایش کودکانه را به سن ببرد و شانسش را در تئاتر کودک و نوجوان بسنجد. دختری از جنس مهربانی که برای رسیدن به موفقیت باید تن به هر چیزی بدهد… اما در این بین آشنایی با یک پزشک مغرور و جذاب که نقش حامی او را در این راه بازی می کند، همه چیز را دگرگون می سازد …
خلاصه کتاب:
عاتکه فاخته دختری که قلب بینوایش از فرط تلخیهای سرنوشت، از نطفهی مادر دست و پا گیر میشود و نه کتکهای پدر پای منقلش او را سِقط میکند و نه بیوفاییهای دنیا سَقَطَش… و چه دردی دارد، درد عشقی که به کلکسیون نارساییهای قلبش میافزاید عشقی که به سرانجام میرسد اما نمیرسد…
خلاصه کتاب:
امروز هم مثل روزهای دیگه به سمت شالیزار رفتم. هر روز مهمون صاحب شالیزار بودم اقای مترسک کنارش نشستم با لبخند بهش سلام کردم آقای مترسک در جوابم لبخندی زد. افتاب اذیتم می کرد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که مترسک به طرفم خم شد و جلوی افتاب رو گرفت. به این مهربونیش لبخندی زدم. _اقای مترسک حالت چطوره؟ تنها جوابش بهم باز هم لبخند زد...
خلاصه کتاب:
سها دختری که همیشه سرسخت بوده و با مشکلات زندگیش مبارزه کرده تا زندگی بهتری برای خودش و خواهرش بسازه. یک شب شوم سها شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه سونوشتش به کلی تغییر پیدا کنه و...
خلاصه کتاب:
موضوع اصلی رمان در خصوص دختریه به اسم سوگل.. دختری مهربون با نگاهی مملو از غم .. دختری که سراسر زندگیش پر شده از دروغ .. دروغ اون هم از جانب آدم هایی که یک روزی فکر می کرد دوستش دارند .. ولی حقایق گاها اونطور نیستند که ما می بینیم و هر روز با نگاهی بی تفاوت از کنارشون می گذریم… بارون تو این رمان نماد پاکی و آرامشه… نماد برکت و نعمت از جانب پروردگار .. توی هر قطره از بارون وجود پاک خداوند احساس میشه… بارونی که بر سر گناهکاران می باره تا وجودشون رو از سیاهی پاک کنه…
خلاصه کتاب:
مردی از جنسِ سیاهی..سیاهِ مطلق! حکومت از آنِ سیاهی ست. آتش از نگاهِ یخ زده اش میبارد. پر نفوذ… غیر قابلِ نفوذ! بی رحم… غیر قابلِ ترحّم! سرد… خالی از احساس… و عاشق؟! در سیاهیِ مطلقِ قلبِ او عشق جایی ندارد. او یک شیطان است! حکم می کند… وسوسه می کند… نابود می کند. تمامِ دنیا به پایش می افتند. تمام دنیا… حتی عشق؟!
خلاصه کتاب:
داستان زندگی باران دختری ۱۸ ساله ای را روایت می کند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا می کند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سمسار بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.